جوانِ سردار در کوچههای کابل
در
سروی/تحقیقِ که توسط «مؤسسه تحقیقاتی پرسش» با اقلیتهای قومی «سیک و هندو»
داشتیم، به ناگفتهها و قصههای زیادی از این دو قوم مهربان گوش دادم. سیک
و هندو دو قوم و مذهب متفاوت و جدا هستند. هندوها بیشتر از ده فامیل در
افغانستان نمانده، بلکه همه مهاجر شدهاند. سیک ها هم در سالهای اخیر به
دلایل مختلف اقدام به کوچ دستهجمعی نمودهاند. درکِ رنجهای که این
اقلیتها از دست مسلمانهای افغان – در کابل بیشتر از دست مجاهدین پنجشیری –
کشیدهاند، دشوار است. خیلی سخت است که از زبانشان شکایت بشنوی، ولی اگر
سرِ سخن گفتن را باز کنی چیزهای میشنوی که تکاندهنده است. بهطور نمونه
میخواهم داستانی از یک جوان سیک را در کوچههای کابل روایت کنم. سمندر
سینگ (نام مستعار)؛ جوان خوشاندام با ریش بلندِ تیره، چشمانِ سرمه کشیده،
دستارِ سیاه بر سرش پیچانده است؛ در دکانِ عطاری کنار درمسال کارته پروان
روبهروی همدیگر نشستهایم و باهمدیگر از مشکلات اقلیت سیکها و هندوها در
افغانستان صحبت میکنیم. سمندر سینگ دوست دارد که بهجای سیک، قومیّت او را
«سردار» بگویم. بعداز حادثه انتحاری سال جاری در جلال آباد که باعث شهادت
بزرگان هندو و سیکهای افغانستان شد، خانواده سمندر سینگ به کشور هند
مهاجرت کردهاند، سمندر سینگ بهدور از خانواده در درمسال کارته پروان با
دیگر مردانِ سردار که خانوادههای شان در خارج افغانستان هستند، زندگی
میکنند و روزانه همچون دیگر مردان سردار در دکان عطاری که تنها شغل هندوها
و سردارها(سیک) در افغانستان بوده است و در واقع این شغل بهعنوان میراث
پدری شان تا اکنون مانده است، مشغول است.
از سمندر سینگ پرسیدم که تا هنوز به دلیل سردار(سیک) بودنش در افغانستان توهین و تحقیر شده است یا نه؟ اگر بله، از او خواستم که یکی از خاطرات تلخ و آزاردهندهاش را که بهعنوان یک سردار(سیک)، که به لحاظ پوشش ظاهری و عقاید مذهبی با دیگر اقوام افغانستان متفاوت است، برایم بازگو کند. نگاهی به اطراف خود میاندازد، لحظهی سکوت میکند؛ سکوت معنادار و بعد نگاهی به من میاندازد و آهِ سرد میکشد. بعد میخندد و میگوید:
برای من و مردم ما توهین و تحقیرشدن دیگر یک چیزی عادی است. دوباره تأکید میکنم که اگر برایش مشکلی ندارد و آزاردهنده نیست، یکی از خاطرات خود را برایم تعریف کند. دوباره لحظهی سکوت میکند و بعد با لبخند تلخ و مسخرهآمیز قصهاش را شروع میکند:
در یکی از روزهای گرم تابستان در منطقهی کارته چهار از کنار سرک عمومی میرفتم و با تلفن خود مصروف بودم که مشتی به بازویم اصابت کرد. ایستاد شدم و دیدم که چهار پسر جوان از شما مسلمانها اطرافم را گرفته اند. پرسیدم که چی شده؟ یکی فوراً با سیلی به صورت زد و گفت هندوی نجس، چرا اینجا میگردی؟ نمیدانی که تو کافر و نجس استی و اینجا را، این سرک و منطقه را نجس میکنی. من خواستم که بگویم من هندو نیستم، بلکه من سردار هستم، که بازهم یکی دیگر شان با مشت به کله ام زد و یکی دیگر هم دوباره با سیلی به صورتم زد. من که دیدم هیچ حرف و دلیل قانع شان نمیکند، فرار کردم. چند قدم آنسوتر تاکسی ایستاد بود، دروازه اش را باز نمودم و نشستم داخلش، به راننده گفتم که حرکت کن. راننده نگاهی کرد و دشنام داد که هندوی نجس بیرون شو از موترم، هندوی نجس موتر را نجس کردی. از موتر پیاده شدم و تا قسمتی دویدم که دیدم کسی دنبالم نمیآید، ایستاد شدم، اندکی نفس گرفتم و تا درمسال پیاده آمدم. آن روز تا شب حالم بد بود و شب وقتی در خلوت به آن صحنه فکر کردم گریه ام گرفت، گریه کردم و خواب رفتم.
البته که سیلی خوردن و توهین بدون هیچ جرمی رنج آورد است، ولی برای من بیشتر آن لحظه سخت و دشوار تمام شد که مردمان زیاد آنجا بودند و همه آن صحنه را تماشا میکردند، و هیچ کسی نیامد که از آن چهار نفر بپرسد که به چه جرمی مرا زدند. باآنکه این وطنم را دوست دارم و میخواهم صلح بیاید و این وطن آباد شود، ولی با این همه تعصب و توهین اقلیتها گاهی هیچ امیدی نمیماند که وضعیت مردم ما بهتر شود. اکنون خانهها، دکانها و زمینهای مردم ما را در ولایتهای مختلف زورمندان مسلمان غصب نموده و هیچ چیزی برای ما نمانده است. زندگی برای ما آنقدر سخت شده که وقتی از کنار سرک راه میرویم به صورت ما سیلی میزنند و میگویند که از این وطن بروید چرا که شما نجس هستید و سرک را نجس میکنید. برای شما که همچون وضعیت را تجربه نکرده اید، تصوّر و باورش سخت است، ولی ما همه روزه با همچون وضعیتی در افغانستان مواجه هستیم. هیچ کسی در این وطن وضعیت ما درک نمیکند و نمی تواند درک کند.
از سمندر سینگ پرسیدم که تا هنوز به دلیل سردار(سیک) بودنش در افغانستان توهین و تحقیر شده است یا نه؟ اگر بله، از او خواستم که یکی از خاطرات تلخ و آزاردهندهاش را که بهعنوان یک سردار(سیک)، که به لحاظ پوشش ظاهری و عقاید مذهبی با دیگر اقوام افغانستان متفاوت است، برایم بازگو کند. نگاهی به اطراف خود میاندازد، لحظهی سکوت میکند؛ سکوت معنادار و بعد نگاهی به من میاندازد و آهِ سرد میکشد. بعد میخندد و میگوید:
برای من و مردم ما توهین و تحقیرشدن دیگر یک چیزی عادی است. دوباره تأکید میکنم که اگر برایش مشکلی ندارد و آزاردهنده نیست، یکی از خاطرات خود را برایم تعریف کند. دوباره لحظهی سکوت میکند و بعد با لبخند تلخ و مسخرهآمیز قصهاش را شروع میکند:
در یکی از روزهای گرم تابستان در منطقهی کارته چهار از کنار سرک عمومی میرفتم و با تلفن خود مصروف بودم که مشتی به بازویم اصابت کرد. ایستاد شدم و دیدم که چهار پسر جوان از شما مسلمانها اطرافم را گرفته اند. پرسیدم که چی شده؟ یکی فوراً با سیلی به صورت زد و گفت هندوی نجس، چرا اینجا میگردی؟ نمیدانی که تو کافر و نجس استی و اینجا را، این سرک و منطقه را نجس میکنی. من خواستم که بگویم من هندو نیستم، بلکه من سردار هستم، که بازهم یکی دیگر شان با مشت به کله ام زد و یکی دیگر هم دوباره با سیلی به صورتم زد. من که دیدم هیچ حرف و دلیل قانع شان نمیکند، فرار کردم. چند قدم آنسوتر تاکسی ایستاد بود، دروازه اش را باز نمودم و نشستم داخلش، به راننده گفتم که حرکت کن. راننده نگاهی کرد و دشنام داد که هندوی نجس بیرون شو از موترم، هندوی نجس موتر را نجس کردی. از موتر پیاده شدم و تا قسمتی دویدم که دیدم کسی دنبالم نمیآید، ایستاد شدم، اندکی نفس گرفتم و تا درمسال پیاده آمدم. آن روز تا شب حالم بد بود و شب وقتی در خلوت به آن صحنه فکر کردم گریه ام گرفت، گریه کردم و خواب رفتم.
البته که سیلی خوردن و توهین بدون هیچ جرمی رنج آورد است، ولی برای من بیشتر آن لحظه سخت و دشوار تمام شد که مردمان زیاد آنجا بودند و همه آن صحنه را تماشا میکردند، و هیچ کسی نیامد که از آن چهار نفر بپرسد که به چه جرمی مرا زدند. باآنکه این وطنم را دوست دارم و میخواهم صلح بیاید و این وطن آباد شود، ولی با این همه تعصب و توهین اقلیتها گاهی هیچ امیدی نمیماند که وضعیت مردم ما بهتر شود. اکنون خانهها، دکانها و زمینهای مردم ما را در ولایتهای مختلف زورمندان مسلمان غصب نموده و هیچ چیزی برای ما نمانده است. زندگی برای ما آنقدر سخت شده که وقتی از کنار سرک راه میرویم به صورت ما سیلی میزنند و میگویند که از این وطن بروید چرا که شما نجس هستید و سرک را نجس میکنید. برای شما که همچون وضعیت را تجربه نکرده اید، تصوّر و باورش سخت است، ولی ما همه روزه با همچون وضعیتی در افغانستان مواجه هستیم. هیچ کسی در این وطن وضعیت ما درک نمیکند و نمی تواند درک کند.
نظرات
ارسال یک نظر