عاشورا
محمد بن جریر طبری؛ از مفسران و تاریخنگاران مشهور در قرن سوم هجری، یعنی در آغاز دوره حکومت عباسیها، کتاب «تاریخ الرسل و الملوک» را نوشت که امروزه در زبان فارسی مشهور به تاریخ طبری است. روایت طبری از جنگ بر سر قدرت بین حسین و یزید طوری است که انگار یزید بن معاویه از حادثهی کربلا و کشتهشدن حسین بن علی خبر نداشت، تااینکه سرهای کشتهشدگان را عبیدالله بن زیاد نزدش فرستاد:
«غاز بن ربیعه جرشی حمیری گوید: به خدا به دمشق نزد یزید بن معاویه بودم که زحر بن قیس بیامد و به نزد یزید وارد شد. یزید بدو گفت: و ای نو خبر چه بود؟ و تو چه داری؟ گفت: ای امیر مؤمنان مژدهٔ ظفر و یاری خدای! حسین بن علی با هجده کس از خاندان و شصت کس از شیعیانش سوی ما آمد که به مقابلهٔ آنها رفتیم و از آنها خواستیم که تسلیم شوند و به حکم امیر عبیدالله بن زیاد گردن نهند، یا برای جنگ آماده باشند، جنگ را بر تسلیم برگزیدند، با طلوع آفتاب بر آنها تاختیم و از همه سوی در میانشان گرفتیم و چون شمشیرها بر سرهای آن قوم به کار افتاد فراری بیپناه شدند و از دست ما به تپهها و گودالها میگریختند...
گوید: چشم یزید اشک آلود شد و گفت: از اطاعت شما بیکشتن حسین نیز خشنود میشدم، خدا پسر سمیه را لعنت کند، به خدا اگر کار وی به دست من بود میبخشیدمش، خدا حسین را رحمت کند.
...گوید: و چون یزید بن معاویه به مجلس نشست، بزرگان مردم شام را پیش خواند و آنها را به دور خویش نشاند، آنگاه علی بن حسین و کودکان و زنان حسین را خواست که پیش وی آوردند و کسان میگریست.
گوید: یزید به علی گفت: ای علی! پدرت حق خویشاوندی مرا رعایت نکرد و حق مرا نشناخت، و با من بر سر قدرتم به نزاع برخاست و خدا با او چنان کرد که دیدی.
...حارث بن کعب گوید: پس از آن به خانهٔ یزید رفتند و از زنان خاندان معاویه کس نماند که گریهکنان و نوحهگویان به پیشوازشان نیامده باشد. سه روز عزای حسین گرفتند و یزید به چاشت و شام نمینشست مگر آنکه علی بن حسین را پیش میخواند.
...گوید: و چون خواستند حرکت کنند، یزید علی بن حسین را خواست و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت کند، به خدا اگر کار وی به دست من بود هر چه میخواست میپذیرفتم و به هر وسیله میتوانستم حتی با تلف شدن یکی از فرزندانم مرگ را از او دور میکردم، ولی خدا چنان مقدر کرده بود که دیدی، به من نامه بنویس و هر حاجتی داری بگوی.»
(تاریخ طبری، جلد هفتم، صص ۳۵۷۰–۳۵۷۵، ترجمهی ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم، ۱۳۷۵)
پ.ن: ابن اثیر در الکامل هم دقیق عین همین روایت را دارد.
نظرات
ارسال یک نظر