توهم دانایی

بهترین تعریفِ فلسفه «فاسد کردن جوانان» است. سقراط هم دقیقن کاری غیر از فاسد کردنِ جوانانِ آتن نمی‌کرد، و به همین دلیل هم محکوم به مرگ شد. دین، علم و فلسفه سه دشمنِ همیشه‌گی بوده‌ که تا فرصتی می‌یابد یکدیگر را رد و طرد می‌کند. اما، در واقعیتِ امر، دین و فلسفه هر دو فاسدکننده است، اما با این تفاوت که دین در فاسدکردنِ مقدمِ بر فلسفه است؛ هم از لحاظ توالی تاریخی، هم از لحاظ سنی‌‌ انسان. مثلن به لحاظ تاریخی نخست دین سراغ انسان رفت و این موجودِ «تازه-‌از-غار-برآمده» را فاسد کرد، و بعد فلسفه تلاش کرد که آن وضعیتِ گندیده‌ی ثابت و ایده‌آل را به فساد بکشاند، یعنی شک و پرسش‌گری را در وجود انسانِ دین‌دارِ دگم‌اندیش خلقِ کند. و همین‌طور به‌لحاظ سنی؛ همین که طفل متولد می‌شود، دین به عنوان یک نهاد سراغ این نوزادِ پاک می‌رود. مثلن، از غسل تعمید و اذانِ درِگوش گرفته تا اجرای مناسکِ و درونی ‌کردن ارزش‌ها و هنجارهای دینی؛ که در نتیجه نوزادِ پاک و بی‌آلایش به یک بنده‌ی بی‌همه‌چیز، گناه‌کارِ ابدی، خریطه‌ی نجاست و ناپاکی، موجودِ طردشده‌ و آبِ گندیده‌ی که باید همیشه برای آمرزش گناهانِ نکرده‌اش شرمنده و بنده‌ی سربه‌زیر باشد، تبدیل می‌شود. ولی همین‌که این موجود به سنِ جوانی رسید، فلسفه با انبوهِ شک و پرسش‌های عجیب‌وغریب سراغِ این جوانِ رعنای گناه‌کار و بنده‌ی بی‌همه‌چیزِ که او را نهادِ دین «مؤمن به خدا» ساخته است، می‌رود تا فاسدش کند. پس یک نتیجه می‌گیریم؛ کسانی‌که دین و فلسفه را باهم مخلوط کرده و به‌آغوشِ باز هر دو را یکجا پذیرفته، در واقع «فاسد-اندر-فاسد» یا بهتر است بگوییم دچارِ توهمِ می‌باشند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

دانشگاه

کاهش چشم‌گیر خشونت‌ها؛ نگاهی کرونولوژیک به 18 سال فرازونشیب گفتمان مصالحه در افغانستان

جوانِ سردار در کوچه‌های کابل