بی‌معنایی

یکی از فرضیه‌های ویتگنشتاینِ متقدم این بود که؛ بسیاری از قضایا و پرسش‌هایی فلسفی که با آن‌ها مواجه می‌شویم کاذب نیستند، بلکه بی‌معنا هستند. بنابراین ما به پرسش‌هایی از این دست نمی‌توانیم پاسخ دهیم، بلکه تنها می‌توانیم اثبات کنیم که بی‌معنا هستند. البته این دیدگاهِ اثبات‌گرایانه‌‌اش را بعداً نقد کرد. چنانچه که ممکن نیست بسیاری از قضایا و واقعیت‌های بی‌معنا را اثبات نماییم؛ شاید بفهمیم که فلان قضیه یا واقعیت بی‌معنا است، ولی نمی‌توانیم بی‌معنایی‌اش را اثبات نماییم. دقیقن این فرضیه در مسایلِ اجتماعی نیز قابل تعمیم است. ما می‌توانیم بفهمیم و درک کنیم که بسیاری از قضایا و واقعیت‌های قومی که ما اکنون در افغانستان درگیر آن هستیم، بی‌معنا است. اما نمی‌توانیم این بی‌معنایی را اثبات نماییم. نه این‌که این بی‌معنایی خیلی پیچیده‌ بوده‌است، بلکه عادی‌شدنِ این بی‌معنایی و مقاومت در برابر اثباتِ این بی‌معنایی‌، بی‌معنایی تعصبات قومی را اثبات‌ناپذیر می‌سازد. پس به‌صورت کُلی گفته می‌توانیم که بیش از این‌که ما درگیرِ تعصبِ قومی باشیم، در باتلاق یک نوع بی‌معنایی غرق شده‌ایم و هیچ نوع پاسخی هم به این بی‌معنایی نداریم.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

جوانِ سردار در کوچه‌های کابل

دانشگاه

کاهش چشم‌گیر خشونت‌ها؛ نگاهی کرونولوژیک به 18 سال فرازونشیب گفتمان مصالحه در افغانستان