غورِ غریب
فصلِ قُلبه و کشتِ گندم است؛ ابرها سرگردان و پُرآب میآیند زمین را آمادهی حمل میکنند و میروند. باران برای این مردم رحمت است و این روزها بیوقفه میبارد. مردم هم که از سفرِ سردِ زمستان تازه برگشتهاند. تنها دلِ خوشیشان باران؛ و این تنها رحمتِ بیمنّت است که برای این مردم امید خلق میکند. زندگی در روستا خیلی ساده است، یک چرخش تکراری: بهار بکار، خزان درو کن و زمستان بخور.
خبر؛ روز گذشته بچهها و دخترهای روستاهای ولسوالی لعل کاروان بسته بودند، با خوشحالی و شادمانی از قریهی ما گذشتند و بهطرف مرکز غور–شهرِ چغچران/فیروزکوه رفتند تا امتحان کانکور را پاس کنند و سرنوشت سادهی شان را برهم بزنند. این در حالیست که طالبان – که بیشتر شان از همین مردم غور استند – به پوستهی پولیس در منطقهی بندِ بیان در نزدیکی شهرِ چغچران حمله کرده و سربازان پولیس که بچههای همین غور بودند را کشتهاند، ولی قومندانی امنیه غور و وزارتهای داخله و دفاع همچنان در قبال مردم غور بیتفاوت استند. غورِ غریب؛ دور از چشمِ حکومت و بیگانه از مناسبات قدرت. خطِ زندگی در اینجا اینگونه است؛ متولد میشوند و قبل از اینکه جوان شوند پیر میشوند، و قبل از اینکه پیر شوند میمیرند.
نظرات
ارسال یک نظر