افغانستان در بُن‌بستِ جنگ و صلح

یک) صلحِ مبتذل
 یکی از آروزهای دیرینه‌ی انسان افغانستانی صلح بوده است. صلح به‌عنوان یکی از اساسی‌ترین نیازهای انسان، و به‌خصوص انسانِ افغانستانی است که دیرزمانی در آرزوی زیستن در سایه‌ی آن را داشته‌ و برای رسیدن به آن همه‌روز قربانی می‌دهند. اما برخلاف تصوّر غالب این‌روزها شهروندان افغانستان در شرایطی قرار گرفته‌اند که بیش‌تر از صلح، جنگ می‌خواهند. صلحی که از قطر آمدنی است شهروندان افغانستان را بیش‌تر از جنگ می‌ترساند، چرا که صلح طالبانی یادآور روزگاری است که زنان را در بوجی حجاب می‌خواستند و اقلیت‌های قومی و مذهبی در جهنمی از خشونت. بدیهی است صلح برای اکثریت مردم یک امر پذیرفتنی و مطلوب بوده‌است که می‌بایستی در سایه‌ی آن زندگی شرافت‌مندانه و به‌دور از خشونت داشته باشند. اما، همین صلحِ که مردم افغانستانی‌ها بیش‌تر از هر مردمی تشنه‌ی آن هستند، در بهترین حالت همیشه فاصله‌ی بوده‌ میانِ دو جنگ. بااین‌همه ما به‌شدت به این فاصله نیازمند بوده‌ایم تا نفسی تازه کنیم. ولی این کبوتر سپیدِ در پُشت بیرقِ سفید در نمی‌دانم کجای تاریخ افغانستان بال‌هایش شکسته و گم شده‌است که اکنون این چنین به‌دنبال آن  در هر کجای «این کره‌ای خاکی که از درخشش ظفرمند فاجعه [جنگ] تابناک است،» سرگردان هستیم. تا آنجا که به یاد داریم، لوکوموتیو تاریخ در افغانستان جنگ و فاجعه بوده‌است.
جنگ و فاجعه مبتذل است، در هر شکلی و با هر توجیهی مبتذل است. اما، صلح در بسیاری از خوانش‌ها امرِ مطلوب تلقی شده‌است، و با همین خوانشِ مطلوب از صلح، این روزها سیاست‌گران افغانستان از کابل تا مسکو و قطر ماراتُن صلح راه اندای نموده‌اند. بعداز نُه ماه مذاکره صلح میان نماینده آمریکا و طالبان در قطر، زلمی خلیزاد در مصاحبه‌یی که با تلویزیون طلوع نیوز داشت، حرف‌اش این بود که کار آمریکایی‌ها با طالبان تمام است و او به نمایندگی از آمریکا با طالبان به تفاهم رسیده‌اند که نیروهای آمریکایی‌ از پنج پایگاه نظامی که در افغانستان مستقر هستند، خارج خواهند شد. چنانچه از صحبت‌های خلیلزاد پیدا بود، او فقط خواست‌های طالبان را پذیرفته بود، بی‌آنکه اندکی ملاحظه‌ی منافع مردم افغانستان را نموده باشد. اما با آن‌هم نتیجه نهایی مذاکره صلح با طالبان را به تصمیم دونالد ترامپ رییس جمهور آمریکا واگذار نمود، که بالاخره ترامپ با توییتی خیال همه را از بابتِ صلحِ مبتذل با طالبان راحت کرد. اما، آنچه از این سناریوی جنگ و صلح پیدا است، این است که وضعیت جنگ و صلح در افغانستان همچنان در بُن‌بست است. البته این بُن‌بست به لحاظ تاریخی با مدیریت خود آمریکایی‌ها شکل گرفته‌، که ریشه‌های این بُن‌بست برمی‌گردد به همان سیاست آمریکا در قبال افغانستان در هنگامه‌‌های خروج نیروی‌های شوروی سابق از این کشور.
دو) جنگ؛ قتل با هزار زخم
جنرال یوسف نویسنده‌های کتابِ «سپاهی گم‌نام» که در واقع بیوگرافی جنرال اختر عبدالرحمان را نوشته‌است، روایتِ متخصر و مفید از ایده و طرح جهاد افغانستان را ارائه می‌کند. جنرال یوست که خودش مسوول بخشِ «بیروی افغان» در سازمان استخبارات پاکستان (آ‌ی‌اس‌آی) بوده، از چگونگی مدیریت و رهبری جهاد افغانستان و مجاهدینی که طرح سازمان استخبارات پاکستان را عملی می کردند، می‌نویسد. البته در این‌که جهادِ افغانستان محصول سیاست‌های نظامی پاکستان در قبال افغانستان بوده‌است، شکی در آن نیست. همین جهادِ مقدس که اکنون برای بسیاری از سیاست‌گران افغانستانی افتخار به‌حساب می‌آید و منبع درآمد است، محصولِ ایده‌ و طرحی از جنرال اختر عبدالرحمان رییس سازمان استخبارات پاکستان در آن زمان بود، چنانچه جنرال یوسف می‌نویسد: «جنرال اختر عبدالرحمان همیشه به رهبران مجاهدین می‌گفت: کابل باید در آتس بسوزد.»(ص 43)
جنرال ضیاءالحق نمی‌خواست مستقیم با شوروی‌ها در یک نبرد نظامی روبه‌رو شوند، بنابراین به جنرال اختر دستور داده بود: «آب را در افغانستان آهسته-آهسته و در درجه‌ی حرارت مناسب به جوش بیاورید.» جنرال اختر بنا به دستورِ ضیاءالحق استراتژی «قتل با هزار زخم»(ص 37) را برای جهاد افغانستان طراحی کرد. براساس این استراتژی، مجاهدین باید در مقیاس کوچک، ولی به صورت دوام‌دار حمله‌های شان را انجام می‌دادند. براساس این طرح، مجاهدین باید شب‌خون می‌زدند، ترور می‌کردند، کاروان‌های اکمالاتی را هدف قرار می‌دادند و پُل‌ها را منفجر می‌کردند. این طرحِ قتل با هزار زخم از جنرال اختر بود که با پشتوانه‌ی مالی عرب‌ها و آمریکایی‌ها در افغانستان به اجرا درآمد. طرحی قتل با هزار زخم، اکنون دامنِ خود آمریکایی‌ها را نیز گرفته‌است، چنانچه از سخنان زلمی خلیلزاد معلوم بود، ارتش آمریکا‌ در افغانستان به‌شدت از سوی طالبان زخم خورده‌است و در فکر راه فرار از این منجلاب هستند. اکنون این طالبان است که از طرح قتل با هزار زخم استفاده می‌کنند و دامنه‌ی طرح قتل با هزار زخم را عام کرده است که نه تنها به سربازان آمریکایی‌، ارتش و پولس افغانستان زخم می‌زنند، بلکه به شکل گسترده و هدفمند اقلیت‌های قومی و مذهبی را نیز زخم می‌زنند. حملات انتحاری که به یکی از معمول‌ترین شیوه‌های قتل با هزار زخم تبدیل شده‌، نسخه‌ی به‌روزشده آن طرح است.
مورد دیگری را که جنرال یوسف درباره آمریکایی‌ها در کتابش می‌نویسد، با واقعیت امروزی افغانستان خیلی نزدیک است و انگار آمریکایی‌ها هنوز هم بر مبنای همان سیاست به افغانستان می‌نگیرند؛ «آمریکایی‌ها می‌خواستند که با خروج نیروهای شوروی از افغانستان تنظیم‌های بنیادگرا به ‌قدرت نرسند. آمریکا سخت مشتاق مشتاق خروج شوروی بود، اما نمی‌خواست که تنظیم‌های بنیادگرا در کابل حکومت تشکیل دهند. آمریکایی‌ها از یک ایران دیگر در منطقه می‌ترسیدند... روس‌ها هم فکر می کردند که اگر پس از خروج آنان تنظیم‌های بنیادگرا در افغانستان به قدرت برسند، احساسات مذهبی در جمهوریت‌های آسیای میانه به غلیان می‌آید و دامنه جنگ به جمهوریت‌ها کشیده می‌شود... هردو قدرت جهانی، روسیه و آمریکا، می‌خواستند که پس از خروج قوای شوروی، بُن‌بست نظامی در افغانستان شکل بگیرد و دوام کند. آمریکایی‌ها برای شکل‌گیری بن‌بست پس از خروج شوروی‌ها تلاش می‌کردند.»(ص 87)
آمریکایی‌ها پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، هیچ گزینه‌ی جایگزینی نداشتند، چون با ایدئولوژی مجاهدین که از حمایت آمریکایی‌ها در جنگ علیه شوروی برخوردار بودند، مشکل جدی داشتند. بنابراین آمریکایی‌ها مسئله‌ی افغانستان را تا برای مدتِ نامعلوم به بن‌بست کشاندند، که آن بن‌بست بالاخره کار دست آمریکایی‌ها داد و حملات تروریستی یازدهم سپتامبر رخ داد. بن‌بست افغانستان دوباره پای آمریکایی‌ها را به افغانستان کشاند، اما همچنان آمریکایی‌ها فاقد یک استراتژی درازمدت در افغانستان بودند. چنانچه بعداز نزدیک دو دهه حضور نظامی در افغانستان، می‌بینیم که قتل با هزار زخم، آمریکایی‌ها را از پای درآورده است و اکنون بی‌هیچ طرح و برنامه‌ی مشخص در رابطه‌ی صلح و ختم جنگ در افغانستان، دنبال راه فرار برآمده‌اند و در فقدان این حکومت دست‌ساخته‌ی خودشان برای فرار از منجلاب افغانستان، با تروریستانی که دیروقت در زندان‌های آمریکا زندانی بودند، روی طرح موافقت‌نامه صلح مذاکره می‌کنند و بعداز نُه ماه مذاکره با یک توییت آن را لغو اعلام می کنند. این یعنی افغانستان همچنان در بُن‌بست.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

دانشگاه

کاهش چشم‌گیر خشونت‌ها؛ نگاهی کرونولوژیک به 18 سال فرازونشیب گفتمان مصالحه در افغانستان

جوانِ سردار در کوچه‌های کابل