مقاومت علیه تغییر
طرحِ موضوع
فرهنگ یکی از تفاوتهای عمده انسان با حیوان است. فرهنگ در
واقع چارچوب زندگی انسانها را تعریف و تعیین میکند. ارزشها و اصول فرهنگ در
بسترِ تاریخ و در مسیرِ تحولات و تغییرات اجتماعی شکل میگیرند و بر زندگی فردی و
اجتماعی انسانها مسلط میشوند. تغییرات اجتماعی، فرهنگ و ارزشهای یک جامعه را بهروز
میکند و انسانها را از پوسیدگی، «در سنت ماندن» و «در تاریخ ماندن» نجات میدهند.
رابطه انسان با تغییرات اجتماعی یک نوع رابطهی متقابل و دیالکتیکی است؛ انسان در
بهجود آمدن و شکلگیری تغییرات اجتماعی نقش برجسته دارد، و از سوی دیگر در مسیر
تغییرات نیز قرار دارد و تغییرات اجتماعی بر زندگی فردی و اجتماعی انسانها اعمال
میشوند. تغییرات اجتماعی انسانها را به زندگی عادی، به زمان و مکانی که به آن
تعلق دارد، باز میگرداند. و همینطور، از مسائل مهم امروزی برای جوامعِ پسامنازعه،
دغدغههای همچون صلح، توسعه، انتخابات و شیوهی انتقال قدرت است. صلح و توسعه در
جامعهای ممکن نمیشود و اتفاق نمیافتد، مگر اینکه آن جامعه تغییرات اجتماعی را
پذیرفته و با پدیدههای جدید کنار آمده باشد. استقبال و پذیرقتنِ تغییرات اجتماعی
به معنای آن است که از چیزهای نو، نوآوری و بهروز بودن استقبال کرده باشیم. البته
تغییرات اجتماعی همیشه دارای پیامدهای مثبت هم نبودهاست، مثلاً، قرآئتهای جدید و
تغییرات در حوزه معرفتشناسی دینی و ایدئولوژی به دگماتیسم از نوعِ بینادگرایانهاش
منتج شدهاست. تغییرات و نوآوری از مهمترین اصول حرکتهای سیاسی، اجتماعی و
فرهنگی است. جوامع انسانی همیشه در یک چرخهای از تغییرات اجتماعی مواجه بوده؛ در
میان کشورهای موفق شدند که از تغییرات اجتماعی استقبال کردند و با پیآمدهای
تغییرات کنار آمدند، اما جوامع و کشورهای که علیه تغییرات مقاومت کردهاند، همچنان
در باطلاق گذشته و سنتهای دگم گیر ماندهاند.
به لحاظ علمی، تغییرات اجتماعی یکی از مباحث عمده در حوزه
دانش روانشناسی اجتماعی و جامعهشناسی است. البته شاید زیاد جالب نباشد که من در
این مورد به عنوان پشتوانهی بحث، به کتابی از اسپنسر جانسون با عنوانِ «چه کسی
پنیر مرا جابجا کرد؟» مراجعه کنم. این کتاب داستانِ یک موش و یک کوتوله است که
متوجه میشوند پنیری که هر روز از آن میخوردند، را جابجا کردهاست. جانسون این
داستان را برای کودکان نوشتهاست. چون کودکان آماده تغییر هستند و ظرفیت تغییر در
وجودشان است. اما در واقع این کتاب روایت عینی از نحوه مواجههی ما با تغییرات
است. در این کتاب میخوانیم که کوتوله همیشه به تغییر فکر میکند و از آن هراس
دارد، اما موش بدونِ فکر به تغییر، از آن استقبال میکند و به دنبال پنیر تازه در
سوراخها و تونلها میدود. در ادامه میخوانیم که موش همیشه به پنیرهای تازه میرسد
و چیزهای نو تجربه میکند، اما کوتوله همیشه پسمانده موش را میخورد. از این
داستان چنین نتیجه میگیریم که تغییرات فارغ از قضاوت ما، همیشه چیزهای نو و تازه
را به آرمغان میآورد، اما مقاومت در برابر تغییر، ما را مجبور میکند که همیشه
باید از تفالهی دیگران تغذیه نماییم و در برزخِ تاریخ بمانیم. چنانچه اکنون در
همچون وضعیتی قرار داریم که غیر از تفاله و پسمانده، هیچ چیزی نو و تازه برای ما میسر
نیست.
بهطور مثال، انتخابات یکی از پروسههای ملی است که بعداز
هرچندسالی در افغانستان برگزار میشود. انتخابات در همهی کشورهای جهان حامل
تغییرات سیاسی و اجتماعی بودهاست. مردم در جریان این پروسه به فعالیتها و کنش
سیاسی و اجتماعی میپردازند، مناظره و گفتگو میکنند، یاد میگیرند که بر مبنای یک
اصل اساسی تصمیم بگیرند و انتخاب کنند که چه کسی به نمایندگی از آنها در قدرت
باشند و چه کسی به انتخاب آنها از قدرت کنار برود. در هر انتخابات شرایط فرق میکند؛
تحولات نسلی و آگاهی نسبت به انتخابات و سیاست در مجموع، تغییر در گرایش مردم در
موقع انتخاب، تغییر در گرایش سیاسی نخبگان و... اما در کشور ما چنین نبوده است.
وضعیت همچنان ایستا است و مردم همچنان به چیزهای میاندیشند که قرنها قبل انسانها
در غارها چنین میاندیشیدند. قبیله، قوم و تبار چنان ریشهی عمیق در مناسبات سیاسی
و اجتماعی دارد که هیچ بادِ تغییر برگهای این درختِ کهنه را نمیلرزاند. برای
نمونه پروسه انتخابات بنگیرید؛ اصل اساسی قبیله است.
برای اینکه این وضعیتِ ایستاد، و این روحیهی مقاومت علیه
تغییر را به گونهی اساسیتر به بحث بگیریم، لازم است که این موضوع را در یک
چارچوب نظری مورد مطالعه قرار دهیم. این وضعیت ایستا ناشی از یک عقلانیتِ دگمِ
قبیلهی است که با خوانشهای بنیادگرایانه از سنت و مذهب همراه شده است. گفتمان
بنیادگرایی یکی از مباحث عمده و بسیار جدی در این حوزه است که میتواند به خوبی
موضوع ما را پوشش دهد. بنابراین، موضوع مقاومت علیه تغییر را در چارچوب گفتمان
بنیادگرایی مورد بررسی قرار میدهیم.
پرسشهای ما این است که چرا جامعهی ما اینقدر علیه تغییر
مقاومت میکند؟ این مقاومت علیه تغییر بیشتر در سطح نخبگان است یا طبقه پایین
جامعه؟ بنیادگرایی چه نقشی در این روحیه مقاومت علیه تغییر دارد؟ منظور ما از
تغییر چیست؟
نظرات
ارسال یک نظر