سایه‌ی همسایه غربی

همسایگی
ایران، همسایه‌ی غربی افغانستان این روزها وضعیتِ سیاسی-امنیتی‌ای خوبی ندارد. قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس(شاخه بیرون‌مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران) همراه با جمال جعفر مهندس معروف به «ابومهدی مهندس» یکی از فرماندهان برجسته گروه حشدالشعبی در عراق، قبل از طلوع آفتابِ صبح جمعه 13 جدی، به دعوت نخست وزیر عراق به بغداد رفته بود تا نامه‌ی که قرار بود به عربستان سعودی بفرستد، را به نخست وزیر عراق تسلیم دهد، که در نزدیکی میدان‌هوایی بین‌المللی بغداد توسط حملات هواپیمای بدون سرنشین آمریکایی، به دستور مستقیم دونالد ترامپ، رییس جمهور آمریکا، کشته شد. سلیمانی شهیدِ زنده‌ای ولایت فقیه، و یکی از فرماندهان مورد اعتماد علی خامنه‌ای بود. رهبر ایران در واکنش به قتل سلیمانی، در بیانیه‌‌ی هشدار داده است: «انتقام سختی در انتظار جنایتکاران است.» و همین‌طور دولت ایران هم سه روز عزای عمومی اعلام نمود.
کشته‌شدن قاسم سلیمانی به دستور مستقیم دونالد ترامپ، کشورهای منطقه خاورمیانه را در شوک عمیق فرو برده و در وضعیتِ سردرگمی قرار داده است. چنانچه در واکنش به اینِ رخدادِ پیش‌آمده، رییس جمهور محمداشرف غنی نیز نگرانی‌اش را ابراز نموده و در بیانیه‌ی نوشته است: «خاک افغانستان در هیچ حالت علیه هیچ کشور خارجی مورد استفاده قرار نمی‌گیرد.» در ضمن یادآوری نموده که با ایران اشتراکات فرهنگی، دینی و زبانی دارند، در عین‌حالی‌که با آمریکا پیمان امنیتی امضاء نموده اند. اما، واقعیت این است که برخلاف بیانیه‌ی آقای غنی، افغانستان همچنان مستعد تأثیرپذیری از این رخدادِ سیاسی-امنیتی است و میدانِ مناسب برای جنگ نیابتی به حساب می‌رود. البته کشته‌شدن قاسم سلیمانی یک حقیقت تاریخی دیگر را نیز در افغانستان آشکار کرد؛ این‌که چه کسانی و چه گروه‌های وابسته و سرسپرده به ایران ‌بوده‌اند و به سپاه پاسداران و سپاه قدس ارادت داشته‌اند. اما داغِ ننگِ مزدوری و جاسوسی ایران در پیشانی کسانی دیگری بوده است.
واقعیت این است که در همسایگی افغانستان دو کشور غیرنرمال قرار دارد. کشورهای که از بسیاری جهات در قبال افغانستان باهمدیگر شباهت‌های داشته است. اول این‌که، هر دوی این کشورها افغانستان را به نوعی عمق استراتیژیک خود تعریف می‌کنند. چنانچه موقعیت ژئوپلیتیکی افغانستان زمینه‌ی دخالت را برای آن‌ها به راحتی فراهم ساخته است. موقعیتِ ژئوپلیتیکی افغانستان از دیرزمان به این‌سو مستعدِ ناآرامی و جنگ‌های نیابتی بوده که جز هزینه‌ی انسانی و جنگ مدام، فایده‌‌ی دیگری برای مردم افغانستان نداشته است. البته عوامل ناآرامی و منازعه افغانستان زیاد است، اما بدون شک عمده‌ترین آن دخالت و سیاست‌های مداخله‌جویانه کشورهای همسایه است. در جنوب و شرق افغانستان کشور پاکستان موقعیت دارد؛ که در تحلیل‌های سیاسی معمولاً از پاکستان به عنوان کشوری یاد می‌شود که آنجا ارتش برای خودش دولت دارد و نهاد دولت در کنترل ارتش است. ارتش پاکستان فلسفه وجودی‌اش را تشدیدِ ناآرامی و منازعه‌ی جاری در افغانستان تعریف نموده است، و بر مبنای نظریه‌ برساخت‌گرایی، منازعه‌ی جاری در افغانستان برساختِ سیاست‌های ارتش پاکستان در قبال افغانستان است. همان برساختی که ایران از وضعیت جاری افغانستان دارد.
سایه‌ی همسایه
ایران هم کشوری است همچون پاکستان؛ که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای خودش دولت دارد. آمریکایی‌ها یکی از سایه‌ها‌ی درشتِ همسایه‌ی غربی را با تیر زده است. سپاه پاسداران معروف به دولتِ سایه در ایران است. اما واقعیت این است که نهادِ دولت به طور آشکار در کنترل سپاه‌ است. قاسم سلیمانی، یکی از چهره‌های درشتِ سیاسی-نظامی در سایه بود که سیاست خارجی ایران در منطقه خاورمیانه را عملی می‌نمود. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آغازین روزهای پیروزی انقلاب ایران به رهبری «روح الله خمینی» برای مدیریت نظمِ شهری، پاسداری از نظام جمهوری اسلامی و ارزش‌های انقلاب ایران تأسیس شد. اما به مرور زمان همچون نهاد قدرت‌مندِ موازی با نهادِ دولت برای سرکوب نیروهای مخالف رهبری در داخل ایران و اجراکننده سیاست‌ خارجی ایران در مناطقی همچون افغانستان و خاورمیانه تبدیل شد.
سپاه پاسداران به لحاظ ساختار تشکیلاتی به پنج شاخه عمده تقسیم شده است: نیروی زمینی، نیروی هوایی، نیروی دریایی، سازمان بسیج و سپاه قدس، که همه‌ی این پنج بخش زیرنظر فرمانده کُل سپاه قرار دارند و فرمانده کُل سپاه با فرمانِ مستقیمِ رهبر ایران انتخاب می‌شود. بنابراین، سپاه و زیرشاخه‌های آن به هیچ نهاد دولتی، از جمله مجلس شورای اسلامی(نمایندگان) پاسخگو نیست. اما برعکس، نهادهای دولتی بدونِ ملاحظات سپاه فاقد استقلال و اراده تصمیم‌گیری در سطح کلان سیاسی، از جمله سیاست خارجی است. در ظاهر جواد ظریف وزیر خارجه دولت ایران است، اما در عمل قاسم سلیمانی کارگردانِ سیاست خارجی ایران، به‌خصوص در امور خاورمیانه بود. بنابراین، کشته‌شدنِ قاسم سلیمانی به دستور مستقیم رییس جمهور آمریکا، یعنی بُن‌بست در دستگاه دیپلماسی ایران و شکستِ گفت‌وگوهای دولتِ سایه، و به بیان دیگر، اعلان جنگِ تمام‌عیار در منطقه خاورمیانه. جنگی که بر خلاف آنچه رهبر ایران و فرماندهان سپاه ادعا می‌کنند که از آن ترس ندارند، در واقعیت امر به شدت ترس دارند؛ چرا که دوام و زوال جمهوری اسلامی به این سناریوی پیش‌رو بستگی دارد. اما آنچه که برای افغانستان مهم است، سردرگمی گفت‌وگوهای صلح در افغانستان است. چرا که سیاست‌های سایه‌ی همسایه غربی بر وضعیتِ جنگ و صلح افغانستان تأثیر مستقیم دارد. در گام بعدی، مسئله حضورِ نیروهای آمریکایی‌ها در افغانستان و پایگاه‌های نظامی‌ آن‌ها است. ستاد فرماندهی مرکزی ارتش آمریکا(سینتکام) از سوخت‌گیری هواپیمای ای-10 نیروی هوایی آمریکا در شرق افغانستان، در پشتیبانی از نیروهای ائتلاف و ثبات در منطقه تحتِ پوشش ستادِ فرماندهی مرکزی آمریکا خبر داده است. البته در آن هیچ شکی هم نیست که در صورت جنگ، آمریکایی‌ها از خاک افغانستان علیه ایران استفاده کنند، و همین‌طور ایران هم پایگاه‌های نظامی آمریکا در افغانستان را هدف قرار دهند. بنابراین، یکی از سناریوهای احتمالی جنگ میان آمریکا و ایران، نبرد در میدانِ افغانستان خواهد بود.
همسایه انتقام می‌گیرد
روز شنبه 14 جدی، سرخط همه‌ی روزنامه‌های ایران «انتقام» بود. قاسم سلیمانی به تنهایی‌اش آمریکایی‌ها، اسرائیل و عرب‌های حوزه خلیج را به چالش کشانده بود. آمریکایی‌ها به او عنوانِ تروریست داده بود، اما او نه در مقام یک فرد یا یک فرمانده نظامی ساده، بلکه در مقام یک مغز متفکر جنگ نیابتی، یک سیاست‌گذار و یک دستگاهِ سیاسی-امنیتی در منطقه خاورمیانه از جایگاه مهم و اساسی برخوردار بوده است. عامل بخشی از تحولات بزرگ در خاورمیانه شخصِ قاسم سلیمانی بوده است. او از جنوب لبنان، فسلطین، یمن، سوریه، عراق تا افغانستان را زیرنظر داشت و در این مناطق جنرال‌های آمریکایی‌ را به زانو درآورده بود. بنابراین، اکنون کشته‌شدن او به دستور رییس جمهور آمریکا، همچون رخداد سیاسی‌-امنیتی‌ای است که پیامدهای آن، اگر آن‌چنانی که دو طرف این جنگ رجزخوانی می‌کنند، یک دگرگونی عظیم در ژئوپلیتیک منطقه خاورمیانه را در پی دارد. یکی از پس‌لرزه‌های ترورِ قاسم سلیمانی در زمینه‌ی افغانستان، تأثیر صددرصدی بر روند گفت‌وگوهای صلح میان آمریکایی‌ها و طالبان در افغانستان خواهد بود. چرا او یکی از کارگردان‌های جنگ نیابتی در دوران جنگ داخلی، و بعد حمایت آشکارِ او از طالبان بر علیه نیروهای آمریکایی در افغانستان بوده است.
او با جنگ‌ِ نیابتی افغانستان رشد کرد و با حمایت نظامی و تسلیحاتی از حزب الله لبنان معرفی شد؛ با لشکر زینبیون و گروه حشدالشعبی متشکل از شیعه‌های پاکستانی و عراقی در جنگ نیابتی عراق، و با فاطمیون که متشکل از مهاجرین افغانستانی در جنگ نیابتی سوریه حضور مؤثر داشته‌اند، به اوج شهرت خود رسید و با شکست دادنِ دولت اسلامی داعش به ابر قهرمانِ در آشوبِ خاورمیانه تبدیل شد. او در خاورمیانه، در همه‌جا حضور داشت و در عین‌حال در هیچ‌کجا نبود. او همچون سایه در میدان‌های نبردِ با داعش حضور داشت. مخالفین رژیم جمهوری اسلامی، با همه‌ی نفرتی که از رژیم و سپاه دارند، اما از سلیمانی به عنوان یک فرمانده فروتن، اما در عین‌حال جدی و خطرناک یاد می‌کنند. در زمینه‌ی افغانستان؛ وقتی او زنده بود، کافی بود که نامِ «قاسم سلیمانی» در کنار نام سیاست‌گران افغانستان ذکر شود؛ همان‌طوری‌که نام او بسیاری از سیاست‌گران مشهورِ افغانستان را موردِ خشم آمریکایی‌ها قرار داد و در کابل خانه‌نشین کرد.
حالا که آمریکایی‌ها بعد از ابوبکر البغدادی، خلیفه دولت اسلامی داعش، دومین بازی‌گر فعال و بزرگ سیاسی-نظامی در خاورمیانه را کشتند، پیامدها و پس‌لرزه‌های ترور آن برای منطقه خطرناک است. در عادی‌ترین وضعیت، یکی از پیامدها و پس‌لرزه‌های آشکار آن، تغییر اولویت‌های سیاسی-امنیتی آمریکا در قابل منطقه خاورمیانه، و از جمله مسئله جنگ و صلح افغانستان است. اگر واقعاًٌ سپاه پاسداران در پی انتقام خونِ سلیمانی از آمریکایی‌ها باشد، پس در آن‌صورت آشوب دیگری در خاورمیانه در راه است. بنابراین، یکی از میدان‌های نبردِ انتقام‌جویانه این رخداد، آوردگاه همیشگی یعنی همین افغانستانِ ما خواهد بود. 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

دانشگاه

کاهش چشم‌گیر خشونت‌ها؛ نگاهی کرونولوژیک به 18 سال فرازونشیب گفتمان مصالحه در افغانستان

جوانِ سردار در کوچه‌های کابل