ویروسکرونا؛ نوستالژی طاعون در قرنِ بیستویک
دارون عجم اوغلو و جیمز ای رابینسون، کتابِ مشترکی دارند با عنوانِ «چگونه ملتها شکست میخورند؟» این کتاب یکی
از کتابهای پرخواننده، روان و خوشخوان، جدی و تأثیرگذار در حوزه سیاست، تاریخ، جامعهشناسی
و بهخصوص اقتصاد و توسعه به حساب میرود. این دو نویسنده از دو منظر اقتصادی و سیاسی
به مسئله توسعه و نهادهای که زمینه رشد و توسعه میشود یا مانع آن، پرداختهاند. پرسش
اصلی این دو نویسنده این است که چرا ملتها و کشورهای که به نظر مشابه میآیند، در
امر توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی متفاوت از همدیگرند؟ پاسخ این دو در این کتاب بررسی
نهادهای است که در کشورهای مختلف به لحاظ تاریخی و تحتِ یک سری شرایط و تحولات خاص
شکل گرفته است. فصل چهارم این کتاب با عنوانِ «تفاوتهای کوچک و برهههای سرنوشتساز:
وزن تاریخ» به پیامدهای یکی از بیماریهای وحشتناک در تاریخ میپردازد؛ «جهانی که طاعون
به وجود آورد». این فصلِ کتابِ عجم اوغلو و رابینسون را به طور مختصر بازنویسی میکنم
تا به درکِ تاریخی-اجتماعی از پدیدههای زیست-سیاسی برسیم، و همینطور مسئلهی ویروس
کرونا را در چنین بستر نظری بررسی نماییم.
نویسندگان این کتاب، نگاه متفاوت به بیماری طاعون در اروپای غربی دارند؛
اینکه جهانِ پس از طاعون در اروپای غربی خیلی متفاوت از جهان قبل از طاعون بوده است
و همینطور، یکی از عوامل تأثیرگذار در شکلگیری نهادهای گسترده فراگیر بیماری طاعون
بوده که باعث توسعه و دگرگونی در مناسبات سیاسی-اقتصادی شده است. البته نکتهی جالب
دیگر اینکه، طاعونِ قرنِ چهارده نیز خاستگاه چینی داشته و از چین به جهان سرایت نموده
بود. در سال 1364م، طاعون خیارکی یا «مرگِ سیاه» به شهرهای بندری «تانا» در دهانهی
رود «دن» در دریای سیاه رسید. طاعون از طریق ککهایی که روی بدنِ موشهای صحرایی زندگی
میکردند انتقال یافت و همراه با بازرگانانی که در طول مسیر راه ابریشم سفر میکردند،
از چین وارد اروپا شد. آنگاه طاعون به واسطه تجار ژنو و موشهای صحرایی و ککهایی که
آنان حمل میکردند، از تانا به سراسر مدیترانه سرایت کرد. در اوایل سال 1347م، این
بیماری به استانبول امروزی رسید و در بهار 1348م، تا فرانسه، شمال آفریقا و چکمهی
ایتالیا گسترش یافت. طاعون به هر جایی که میرسید، نیمی از جمعیت آنجا را از بین میبرد.
نویسنده ایتالیایی «جیووانی بوکاچیو» به عنوان شاهد دست اول ورود آن به شهر فلورانس
ایتالیا، در خاطرات خود مینویسد: «در برابر یورش طاعون تمامی خِرد و نبوغ آدمی بیفایده
بود. طاعون به صورتی هولناک و غیرمنتظره شایع شد تا اثرات فاجعهبارش را آشکار کند...»
در انگلستان مردم میدانستند که طاعون در راه است، در اواسط اوت 1348م،
شاه ادوارد سوم از اسقف اعظم کانتربری خواست تا نیایشهایی ترتیب دهد. اما نیایشهای
اسقف و کشیشها کاری از پیش نبرد. طاعون به سرعت حدود نیمی از جمعیت انگستان را در
کام مرگ کشاند. بلاهایی اینچنین میتوانند تأثیر عظیمی بر نهادهای جامعه بگذارد. چنانچه
بوکاچیو به یاد میآورد که «برخی میگفتند یک راه مطمئن برای در امانماندن از این
شیطان مهیب، بد مستی کردن، لذت کامل بردن از زندگی، آواز خواندن، شادیکنان پرسه زدن،
تمام امیال و نیازهای خود را در هر فرصتی بر آوردن و بیاعتنایی به امور است؛ گویی
که حوادث لطیفههای پر اغراق باشند...»
در آغاز قرنِ چهاردهم اروپا دارای یک نظم فئودالی بود. این نظم بر اساس
سلسله مراتبی میان شاه، اربابانی که زیر مجموعهی وی بودند و رعایا، که در پایینترین
سطح جامعه قرار داشتند، استوار بود. شاه مالک زمین بود و در ازای خدمات نظامی اربابان
(لُردها) بخشی از زمینها به آنها میبخشید. بعداز آن اربابان زمین را در مقابل بیگاریهای
طاقتفرسا و مالیات سنگین به روستائیان واگذار میکردند. به دلیلِ وضعیتِ بردهوار
ِ این خردهکشاورزان، آنها را «سرف» مینامیدند. سرفها متعلق به زمین بودند و بدون
اجازه ارباب خود نمیتوانستند به جای دیگر نقل مکان کنند. ارباب تنها مالک زمین نبود،
بلکه قاضی، هیأت منصفه و نیروی پولیس هم بود. این نظام به شدت استثماری بود که در آن
ثروت از جانت تعداد بیشماری از کشاورزان به سمتِ بالا، یعنی به سوی گروه اندکِ اربابان
جریان داشت. اما، طاعون با کاستنِ شدید از نیروی کار، بنیانهای نظم فئودالی را به
لرزه درآورد. این امر باعث شد که کشاورزان خواستار تغییر شرایط شوند. «درعصر مرگومیر
طاعون که در سال 1349م، به وقوع پیوست، تنها دو مستأجر در این زمین اربابی باقی ماندند
و آنها نیز ابراز کردند که قصد ترک مزارع خویش را دارند، مگر آنکه برادر نیکلاس از
آپتون که مالک زمین بود، بخواهد که قراردادهای تازهای با آنها منعقد کند.» و او چنین
کرد.
تلاشهای حکومت انگلستان برای متوقف کردن تغییرات نهادی و دستمزدی ناشی
از مرگ سیاه (طاعون) کارگر نیفتاد. در سال 1381م، ناگهان روستائیان شورش کردند و بیشتر
لندن را به تصرف درآوردند. البته آنها سرانجام شکست خوردند. اما رسم فئودالی بیگاریکشیدن
از روستائیان کمکم منسوخ شد. بازارهای فراگیر در انگلستان شروع به پیدایش کرد و دستمزدها
افزایش یافت. تأثیر این وضعیت وقتی مشخص شد که بعداز 1500م، اروپایی غربی شروع به تقاضای
محصولات کشاورزی از قبیل گندم و جو چاودار و نیز دام پرورشیافته از اروپای شرقی کرد.
هر قدر تقاضای غربیها بیشتر میشد، زمینداران شرقی امرحله به مرحله سیطره خود را
بر نیروی کار گسترش میدادند تا عرضهشان را افزایش دهند. این وضعیت «نظام ارباب و
رعیتی دوم» نامیده شده است. در سال 1346م، از لحاظ نهادهای سیاسی و اقتصادی میان اروپای
شرقی و غربی تفاوتهای اندک وجود داشت، اما در سال 1600م، این دو جهان از هم جدا شده
بودند. در غرب کارگران با از مقررات، جریمهها و تعهدات اربابی معاف بودند و بخش کلیدی
از یک اقتصاد پر رونق مبتنی بر قواعد بازار را شکل میدادند. در شرق نیز کارگران در
چنین اقتصادی مشارکت داشتند، اما به عنوان سرفهای به بیگاری گماشتهشده که به تولید
مواد غذایی و محصولات کشاورزی مورد نیاز در غرب مشغولاند.
این دو نویسنده در کتاب شان، طاعون همچون پدیدهی بررسی کرده که باعث دگرگونی
و تغییرات بنیادی در نهادهای سیاسی و اقتصادی شده و نظم فئودالی را لرزانده است. بنابراین،
نگاه این دو نویسنده به طاعون نه به عنوان یک تهدید، بلکه به عنوان یک واقعیت که همچون
فرصت عمل کرده است، و در نهایت نهادهای سنتی سیاسی-اقتصادی را دگرگون نموده و به جای
آن نهادهای فراگیر را شکل داده که باعث رشد اقتصادی و دگرگونی در مناسبات سیاسی-اجتماعی
شده است. بر مبنای روایت دو نویسنده از مسیر شیوع طاعون، ویروس کرونا نیز از چین شروع
و در کشورهای دیگر نیز سرایت نموده است. اگر به نهادهای سیاسی-اقتصادی کشور ایران بنگریم،
این کشور نیز شبیه انگلستان قرنِ چهاردهم است. نهادهای به شدت غیرفراگیر و استثماری
حاکم است که به گونه شبکهای همهی بخشهای جامعه از جمعه مناسبات فرهنگی، سیاسی و
اقتصادی را کنترل میکنند. به همین دلیل، بیشتر از چهل سال است که این کشور را در شرایطی
قرار داده که تعدادی اندک در سطح ارباب و مرجع قرار گرفته اند و تعدادی زیاد از مردم
عادی در سطح پایین، در خط نخستِ تحریمها همچون سرفها وابسته به چاههای نفت و شرکتهای
دولتی گیر ماندهاند که سود آن به حساب آن بالاییها میریزند. در چنین مرحلهی از
تاریخ، نه تظاهرات، نه تحریم و نه هیچ نوع سازوکارهای سیاسی-مدنی این چنین وضعیت استثماری
را تغییر داده نتوانسته، مگر اینکه اکنون این ویروس ناشناختهی طاعونی نهادهای اسثتماری
را از بین ببرد و نظم آخوندی را بلرزاند. چنانچه در آغاز شیوع طاعون در انگلستان، شاه
از روحانیون خواسته بود که دعا و نیایش کنند، اکنون نیز همان سناریوی خرافاتی تکرار
میشود؛ روحانیون برای نابودی ویروس کرونا در قم دعای ندبه و آیات قرآن میخوانند.
این وضعیت در افغانستان نیز قابل پیشبینی است. این ویروس به زودی وارد افغانستان نیز
خواهد شد. در کشوری که هر نوع تجربهی سیاسی و تلاشهای امروزی به بنبست رسیده است،
این ویروس جدید نیز مضاعف بر دیگر مشکلات، مردم را در وضعیت وحشتناکی قرار داده است.
اکنون این ویروس نیز بر هزار و یک مشکل دیگر در افغانستان افزوده شده، اما بیهیچ راهکار
عملی جهت جلوگیری و مراقبت از این ویروس ناشناخته، آن هم در کشوری که در نهایت همهی
روندها و همهچیز به یک نقطه ختم میشوند؛ بحران و فاجعه.
در چنین وضعیتی، اما ویروس کرونای که انگار یادآور طاعون است، در پشتِ دروازههای
شهر رسیده، شبیهِ شیطانی که تصمیم بر نابودی همه دارد. ویروس کرونا، انگار نوستالژی
طاعون است، برای آدمهای بد مست که در این کرهی خاکیای درخشانشده از نور فاجعه،
سرشار از ترس خودویرانی هستند. شاید طاعون دوباره از چین سر برآورده تا تنها راهکاری
باشد جهتِ حل این بنبست جهانی و این همه بحران سیاسی، اقتصادی و فرهنگی که آدمها
از حل آن عاجز هستند. شاید جهانی بعداز ویروس کرونا، جهانی متفاوت از اکنون باشد. شاید
افغانستانی پس از ویروس کرونا، یک کشوری متفاوت از اکنون باشد، با نهادهای متفاوت،
مردم و بازماندگانِ متفاوت از اکنون، افغانستانی عاری از تریاک، عاری از تبعیض، عاری
از تعصب، عاری از مجاهد، عاری از بنیادگرایانِ خشن .... شاید!
x
نظرات
ارسال یک نظر