فاحشه

فاحشه هم حق دارد عاشق شود؛ «من نمی‌توانستم به‌خودم بقبولانم که دیگر قیافه و نگاه مردی بتواند تار و پودِ وجودم  را بلرزاند، ولی از شما چه پنهان خواه‌وناخواه تسلیم شدم، قبول کردم و حتا به‌خودم قبولاندم که یک‌نفر فاحشه حق دارد عاشق شود، حق دارد به عشق و محبت تسلیم گردد.»(فاحشه، ص۹۳) چندی قبل از دشتِ برچی به طرف چهارراهی پل‌سرخ می‌آمدم، داخل موتر با تلفن‌ام طبق معمول شبکه‌های اجتماعی را مرور می‌کردم که به گزارِ تحقیقی از خبرگزاری «هُشدار» برخوردم؛ «آنچه در باره‌ی روسپی‌گری در کابل نمی‌دانید!»، گزارش را تا آخر خواندم، این‌که در گذشته روسپی‌های کابل بیش‌تر زن‌های مسن بوده، اما اکنون بیش‌تر دخترهای نوجوان و دانش‌جویانی‌اند که در برابر مقداری پول و گاهی هم در بدل یک سِت مبایل، یک جوره کفش یا یک دسته لباس تن‌فروشی می‌کنند. البته چندباری از دوستانم نیز شنیده بودم که دخترهای نوجوان چگونه در «شهر نو» کابل تنِ شان را برای شبی در برابر مقدار پولی به اجاره می‌دهند. یک بار هم یکی از بزرگان که از مقامات بلندپایه دولتی بود، از تعداد دقیق فاحشه‌خانه‌ها می‌گفت. اخیراً یکی از کسانی که از بسیاری پنهان‌کاری‌های پِشت پرده، فسادهای اخلاقی، و کثافت‌کاری‌ها اندکی خبر دارد، می‌گفت: بسیاری از نماینده‌های پارلمان، تجارها، مافیا، کسانی که درگیر زدوبندهای پروژه‌های دولتی اند، به جای رشوه نقدی دخترهای نوجوان و مقبول را به مقامات و واسطه‌های‌شان پیشکش می‌کنند. این حرفش برای من تکان‌دهنده بود. در گزارش هُشدار از یک پدیده نابهنجار اجتماعی خوانده بودم. آن‌جا بحث از یک آسیب و نابهنجاری اجتماعی بود؛ آسیب و نابهنجاری اجتماعی که تقریبن در همه‌ی کشورها، در طول تاریخ و تقریبن در همه‌ی فرهنگ‌ها وجود داشته است. اما، این موردی که از دخترهای نوجوان - نه فاحشه‌ها - به جای پول نقد به عنوان رشوه در اختیار زورمندان، رهبران و کسانی که قرارداد پروژه‌ها را امضاء می‌کنند، استفاده می‌کنند خبر از یک ابتذال اخلاقی‌یی وحشتناک می‌دهد، یعنی فروپاشی همه‌ی ارزش‌های اخلاقی. روسپی‌گری اگر به عنوان یک آسیب اجتماعی مطرح بوده است، این نوع معامله انسان به عنوان رشوه دیگر از نوع آسیب اجتماعی نیست، بلکه از نوع فاجعه‌ی انسانی است. امروز بعداز نانِ چاشت در «انتشارات امیری» کتابی کهنه‌یی چاپ قدیمی با ورق‌های بی‌کیفیت، مملو‌ از پریده‌گی کلمات، اشتباه ویرایشی، و چند ورق کم‌بودی در قسمت‌های آخر کتاب، با عنوانِ «فاحشه» دم دستم برابر شد. کنجکاو شدم برداشتم و شروع کردم به خواندنش. «فاحشه» رمانی غم‌انگیر و در عین‌حال نفرت‌انگیز است از یک نویسنده ایرانی به نام «جواد فاضل» که در زمان قبل از انقلاب اسلامی ایران نوشته شده. نویسنده روایت را با اول شخصِ مفرد شروع می‌کند؛
«یک شب در آنجا!
آهسته با قلب خود صحبت می‌کردم:
بر پدر مستی لعنت. آدم وقتی که یکی دو گیلاس از این چیزها [منظورش شراب است] را بالا می‌زند پاک از هوش می‌رود. یکی را چهار تا می‌بیند، چه اشتباه‌ها و چه غلط‌ها می‌کند که آن سرش ناپیدا. یعنی چه؟ او[منظور از او، اشاره به دختری است که روزگاری عاشق‌اش بوده و حال در نقش فاحشه دیده] کجا و این‌جا کجا؟ راستی دو نفر آدم چقدر با هم شبیه در می‌آیند؟»(فاحشه، ص۶) انگار این آقای نویسنده خیلی مست بوده است، در محفلِ دوستانش دعوت شده و زیاد شراب نوشیده، در همین حال یکی از سه فاحشه‌ی که در جمع می‌رقصدند برایش آشنا به نظر می‌رسد. با خودش می‌گوید که چرا این فاحشه برایم آشنا است، چطور ممکن است این فاحشه آن دختری باشد که روزگاری تهران را سرگردانِ خود نموده بود؛ آن «پوران» دخترِ مغرور، تحصیل‌کرده، از خانواده با نفوذ، و... که اکنون در این جمع، مست، رقص، فاحشه....؟؟؟ دختری که روزگاری همه‌ی نگاه‌ها را به دنبالش می‌کشاند، همه‌ی شهر به شمول آقای نویسنده را دیوانه‌ی خود نموده بود، اکنون و این‌چنین؟!!!
پوران هم آقای نویسنده مستِ در گوشه نشسته را می‌شناسد، اما، شرایط و فرصتی مناسب نیست که باهمدیگر حرف بزنند. باهمدیگر قرار می‌گذارند و فردای آن شب همدیگر را می‌بینند، اول در خیابان و بعد با تعارف پوران به خانه‌اش می‌رود. کتاب روایتی از چگونه فاحشه‌شدن پوران است؛ این‌که یک فاحشه چگونه به خودش، به آدم‌های که با او در ارتباط است، به جامعه، به دوستی، به عشق، و به زندگی می‌بیند. البته که خواست‌های فردی در سرنوشت هر آدمی نقش تعیین‌کننده دارد، اما با این‌همه جامعه و فرهنگ حاکم نیز به همان اندازه در تعیین‌ سرنوشت فرد نقش اجباری دارد. فاحشه روایت سرگذشت یک دخترِ مغرور، زیبا، تحصیل‌کرده، از خانواده فرهنگی و با نفوذ است که خانواده در یک بستر فرهنگی و جامعه‌ی خرافاتی و متعصب به زن، او را به سوی سرنوشت غم‌انگیز می‌کشاند. اما، با همه‌ی زشتی‌های روزگار فاحشه هنوز هم یک انسان است، عاشق می‌شود، با همه‌ی ناامیدی‌ها باز هم امیدوار است. در رمان فاحشه، پوران از «شهر نو» تهران می‌گوید، از زن‌های که به ناچیز می‌فروشند، نمی‌دانم چرا هر کجا شهر نو(!) است، قصه‌ها این چنین است؟

پ.ن: فاحشه از آن دسته‌ رمان‌های معروف، پرفروش، با پیچ‌وخم‌های ادبی که نویسنده‌اش صاحب سبک‌ باشد، نیست. ولی کتابی است که می‌تواند برای بسیاری‌ها خواندنی باشد؛ به‌خصوص آن دختر‌هایی که زیادی مغرور استند.

نظرات

  1. جالب بود روزگاری من نیز در هشدار قلم می زدم این گزارش فاحشه را یکی از همکارانم نوشت که در شبکه های اجتماعی جنجال افرین شد .
    بیشتر واکنش دختران را به همراه داشت که چرا قیمت اش نوشتی ...

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

کاهش چشم‌گیر خشونت‌ها؛ نگاهی کرونولوژیک به 18 سال فرازونشیب گفتمان مصالحه در افغانستان

دانشگاه

جوانِ سردار در کوچه‌های کابل